سهم ما از «ایرانی» بودن
ما کجا، اینا کجا؟!
یک. آنچه گذشت ...
جمعه ای که گذشت مراسم قرعه کشی ِ مرحلهی نهایی جامِ جهانی 2014 در برزیل برگزار شد. ایران با آرژانتین هم گروه شده و قرار است در خرداد 93 مقابل تیمی بازی کنیم که ستاره اش لیونل مسیِ مشهور است. از سویِ دیگر با وجود وعده های پر آب و تاب و ناشیانهی صدا و سیما برای پخشِ مستقیم این مراسم، در نهایت به خاطرِ پوششِ نامناسبِ مجریِ خانمِ مراسم –البته براساسِ عُرفِ رایج و معیارهای تلویزیونِ دولتیِ ایران- ظاهراً چیزِ خاصی عایدِ مردم نشده. این دو اتفاق کنارِ هم بهانه دستِ هموطنان مان داد تا در همان یکی دو روزِ بعد از مراسم به طورِ خودجوش به صفحه های فیس بوکِ لئو مسی و فرناندا لیما حملهور شوند. مشابه همین اتفاق پیشتر در موردِ صفحهی رسمیِ سازمان فضاییِ آمریکا (ناسا) –بعد از ماجرای مضحکِ شایعهی رؤیتِ نشانهی پپسی در ماه و عدمِ تحققِ آن، خرداد 91- صفحهی شخصیِ ایوان زایتسیِف بازیکنِ تیم ملّی والیبال ایتالیا –بعد از باختِ تیم والبیالِ ایران به ایتالیا، تیر 92- و صفحه ی شخصیِ لوران فابیوس وزیر امور خارجهی فرانسه –بعد از کارشکنیِ فرانسه در روندِ مذاکراتِ هستهایِ ایران و 5+1، آبان 92- هم رُخ داده بود.
دو. اصلِ ماجرا، فرعِ ماجرا
این حرکت ها البته هدفِ مشخصی را دنبال نمی کند و این با مرورِ سطحیِ کامنت های مردم در همین یکی دو موردِ اخیر هم به روشنی قابل استنباط است. در بهترین حالت میشود گفت فرصتی است برای شوخی و بگو بخندِ دورِ همی! برای ما خیلی فرقی ندارد که سوژه چه کسی باشد. بساطِ لودگی و توهین را هرجا که بخواهیم پهن می کنیم. تنها چیزِ نسبتاً مهم این است که طرف مادر، خواهر یا برادرِ خودمان نباشد. می گویم «نسبتاً مهم» چون کامنتی هم دیدم که طرف عضوی از بدنِ خانمِ مجری را دستمایه ی مزّهپرانی قرارداده و در ادامه او را به مادرِ خودش ارجاع داده بود.
می شود دلایل ثانویه ای هم پیدا کرد. از همان اوّل معلوم بود که پخشِ زندهی مراسم قرعه کشی جام جهانی –هردوره ای که باشد و هر کجا که برگزار شود- با معیارها و موازین رسمیِ ایران سازگاری ندارد. روالِ همیشگیِ چنین مراسمی این است که برگزارکنندگانش ار حضورِ اقلاً یک زن برای اجرای برنامه استفاده کنند. این که این کار خوب است یا بد اصلاً ربطی به ما ندارد. امّا آنچه که به صدا و سیما ربط داشت این بود که باید می فهمید چنین کاری از عهده اش ساخته نیست. رسانهی ملّی از یک هفته قبل مدام به بینندگانش وعدهی پخش مستقیم این مراسم را داده بود. روز واقعه فرارسید و آنچه که پیش بینی اش خیلی ساده بود اتفاق افتاد. این وسط عادل فردوسی پور هم تا می توانست روی این ماجرا مانور داد. این که مجریِ زنِ مراسم لباسِ فرامنشوری دارد و به همین دلیل نمی توانیم مراسم را پخش کنیم. این که اگر موقع برداشتن قرعه ها مجری را جایی قراردهند که در تصویر نباشد، می توانیم مراسم را پوشش دهیم و ... از طرفِ دیگر سوژه قراردادنِ هاشم بیگ زاده و رویارویی اش با لیونل مسی که اصلاً معلوم نیست کجای وظایف رسانه ی ملّی چنین چیزی را اقتضا می کند. همه ی این ها البته همان طور که گفتم از نظر ِ من دلایل ثانویه است. این که هزاران ایرانی بعضاً با مشقّت و بدبختی وارد فیس بوک می شوند، دنبال صفحهی خانم لیما می گردند که در نهایت یک چیز مزخرف و بی ربط آن هم به زبانِ فارسی برای او می نویسند، یعنی چنین واقعیتی به هرحال وجود دارد. حالا یک موقعی پیش می آید که عواملی کاتالیزور ِ رُخ نماییِ علنیِ این واقعیت می شوند.
بعد از مشخص شدن ِ نتیجه ی انتخاباتِ اخیر، کلیپی از شادی های خیابانیِ مردم در فضای مجازی منتشر شد که در آن چند نفر شعاری می دادند که «بدونِ هیچ دلیلی» سعید جلیلی را تحقیر می کرد. بعد از پخشِ کلیپ عده ای در دفاع از سعید جلیلی می گفتند یا می نوشتند که چون جلیلی در راهِ دفاع از همین کشور پایش را از دست داده نباید به او توهین شود. بر عکس باید به او افتخار کرد. عدهی دیگری در دفاع از این حرکت می گفتند سعید جلیلی هرکسی که می خواهد باشد. ما به فلان دلایل داریم این شعار را علیه اش می دهیم. وگرنه کسی منکرِ این نشده که برای این کشور فداکاری هم کرده. در غالبِ این جور واکنش ها اصلِ ماجرا فراموش می شود. گویی همه دنبالِ این می گردند که به چه کسی می شود یا باید توهین کرد و به چه کسی نه. یا مثلاً طرف اگر چه کار کند، می شود و اصلاً واجب است که او، خانواده و همهی کس و کارش را لجن مال کنیم. این وسط معلوم نیست این مجوّز ِ توهین به دیگری را چه کسی به ما داده که ظاهراً هیچ کس با اصلِ آن مشکلی ندارد. از طرفِ دیگر، تا موقعی که همهی ما در جمع های خودمانی و کوچکِ مان هرجور که بخواهیم درباره ی هرکسی حرف می زنیم، اصلاً مگر اهمیتی دارد که حالا در فضای مجازی، جلوی تعداد بیشتری آدم به او افتخار کنیم یا توهین؟
سه. کی بود؟ کی بود؟ ما که نبودیم
در همه ی موارد اینچنینی، واکنش ها به چند دسته تقسیم می شود. اگر ماجرا بالا بگیرد، مثلِ همین مورد اخیر، رسانه های رسمی کشور هم درست به کار می شوند. صدا و سیما گزارش خبری تهیه می کند و طبیعتاً این دسته را جمعیتی حساب می کند که ربطی به واقعیتِ فرهنگ، اخلاق و هویت ما ندارند. خبرنگارِ صدا و سیما در پایانِ گزارشی که خودش ادعا می کند صدهزار نفر برای مسی کامنت گذاشته اند و هیچ کدامِ آنها قابل بازگویی نیست، گزارش را این گونه تأسّف بار خاتمه می دهد: «... تا بوده همین بوده. در دنیای مجازی آی دی هایی هست که دچارِ روان-پریشی هستند. گلّه ای حمله می کنند و از نامِ ایران و ایرانی سوء استفاده می کنند. کاش می شد یک جور به مسی پیغام داد که مردمِ ما اینجور نیستند.» همان طور که صدهزارنفرِ توی استادیوم آزادی سال هاست که یک روز تماشاگرنما خوانده می شوند و روزِ دیگر بهترین تماشاگرانِ دنیا و نمایندهی فرهنگِ درخسانِ اسلامی-ایرانیِ ما. بسیاری مطلب می نویسند و تأکید می کنند که این رفتار با فرهنگِ ما منافات دارد، که در خودِ این گزاره طنزِ تلخی نهفته است. گزاره ای است که خودش خودش را نقض می کند. این رفتارها اتفاقاً بازتابِ روشنی از فرهنگِ امروزِ جامعهی ماست. بله! شاید ناقضِ فرهنگی است که دوست داریم آن را داشته باشیم. مثلِ خیلی چیزهای دیگرمان که معلوم نیست نوعِ مرغوبش را کجای تاریخ جا گذاشته ایم ولی نوعِ بنجلش را هم از خودمان نمی دانیم.
بعضی هایمان بحث می کنیم که حالا چیزی نشده. این ها که همه ی جامعه نیستند. بعد بحثِ عدد و رقم در می گیرد. انگار نه انگار که این جماعت –که البته تعدادشان هم قابل توجه بوده است- عده ی بسیار بزرگ تری را نمایندگی می کرده اند. عده ای می گویند این نوشته ها فارسی بوده و در نتیجه طوری نیست. مگر مسأله این است که مسی و لیما کامنت های ما را بخوانند یا نخوانند؟ به فرض که بخوانند و بفهمند. مثلاً از آن لجظه چه چیزمان قرار است زیر سؤال رود؟ همین دیروز سفیر برزیل گفته بود دوست دارند رئیس جمهور ما در مراسم افتتاحیهی جام جهانی حضور داشته باشد، و در ادامه گفته بود که آن ماجرای سوء تفاهم فرهنگی –آبروربزیِ کاردار سفارت ایران در استخری در برزیل- را فراموش کرده اند! تمام دنیا آنچه را که باید بدانند، می دانند. اگر خانم لیما با دیدنِ این کامنت ها همه ی ما را اراذل و اوباش بخواند، اشتباه کرده. اگر هم همه ی ما را و همه ی فرهنگِ ما را پاک و منزّه بخواند، حتماً آدمِ نفهمی است. عده ای به عده ای دیگر از معترضین اعتراض می کنند که این هایی که می گویید درست. امّا این که همه ی فرهنگِ ما نیست. چیزهای خوب هم داریم. که استفاده از همین منطق هم به نظر من در راستایِ کم اهمیت تر جلوه دادنِ این دسته از بداخلاقی هاست. که مگر قرار است خوبی هایمان را با بدی هایمان بزنند و ته اش بی حساب شویم؟
عده ای دست به کار می شوند تا عذرخواهی کنند. وسطِ آن همه کامنتِ هرز، یک نفر هم با انگلیسی دست و پاشکسته ضمن ِ ستایش زیباییِ خانم لیما تأکید کرده که این ها ربطی به ما ندارند و ما شما را دوست داریم! یک سری رفته اند و صفحه ای راه انداخته اند برای معذرت خواهیِ همزمان از لیونل مسی و فرناندا لیما، غافل از این که این دو اساساً ربطی به یکدیگر ندارند. این ما بودیم که آنها را به هم ربط دادیم. عده ای هم آنهایی را که به خاطر رفتار عده ای دیگر معذرت خواهی کرده اند، مسخره می کنند. یک سری هم از خودشان دفاع می کنند. یکی آن وسط با لحنِ اطوکشیده و حق به جانب مطلبی نوشته بود با این مضمون که این هایی که ما نوشته ایم، همه اش شوخی است. شما خارج نشین ها به جای این که با افهی روشنفکری ما را مسخره کنید و خودتان را از ما جدا بدانید، بیایید با ما همراه شوید و به ما احترام بگذارید. از قضا صادقانه ترین و قابل تأمّل ترین واکنشی که دیدم همین آخری بود.
چهار. غیرطبیعی یا غیرمنتظره؟
متأسفانه به نظرِ من آن چه که پیش آمد نه غیرمنتظره بود و نه غیر طبیعی. آن هایی که پای عکس های شخصیِ خانم لیما رکیک ترین توهین های جنسی را نثار او کرده اند، آدم های عجیب و غریب و دور از ما نیستند. شبیه آدم هایی هستند که هرروز دیده ایم و می بینیم. شبیه خودِ ما و دوستانِ ما هستند. شبیهِ مایی که سال هاست در استادیوم ها یکصدا خواهانِ فروکردنِ شیرسماور و اگزوزخاور درماتحتِ داور مسابقه هستیم. شبیه ما که در جام حهانی 2006، بیشتر از خودِ علی دایی، با مادر و خواهرش کار داشتیم. شبیه ما که ویدیویی را با بلوتوث گوشی به گوشی در تمامِ شهر می گردانیم تا مبادا ذرّه آبرویی برای آن بنده خدا باقی بماند. [...] شبیه مایی که -در ایران یا خارج از ایران- پر از عقده های جنسی هستیم و این عقده ها در همه ی فعالیت های روزمره مان متبلور است. شبیه مایی که حالا سلام و علیک های مان هم خالی از شوخی های جنسی نیست. شبیهِ مایی که از وقتی کاترین اشتون نماینده ی اتحادیه ی اروپا در مذاکرات هسته ای با ایران شد، هر جور شوخی ای که می شده با او کرده ایم. شبیه همین صدا و سیما که بعد از مذاکرات ژنو گزارشی پخش می کند که در آن صحنه ی در آعوش گرفتنِ کاترین اشتون از سوی جان کری را شطرنجی نشان می دهد و خبرنگار با طعنه خدا را شکر می کند که کار به جاهای باریک تر نکشیده است. بله! همه ی این ها شوخی است. می دانم. امّا مگر توهین جدّی هم وحود دارد؟ توهین اساساً شوخی است. واقعیت ندارد. اگر توهین جدّی بود که حرفی نبود. واضح است آن که خانم لیما را تهدید که نه، دعوت به مورد تجاوز قرارگرفتن می کند، نه دستش به او می رسد و نه اگر دستش به او برسد چنین کاری از او ساخته است. همه جای دنیا همین است؟ نمی دانم. شاید باشد، شاید نباشد. فرقی می کند؟ اگر هست، ما هم باشیم؟ اگر نیست، یعنی از همین الآن فتیله را می کشیم پایین؟
می گویم طبیعی است. امّا معنی ِ این حرف این نیست که قابلِ دفاع هم هست. می گویم طبیعی است چون زندگی مان در فضای حقیقی و مجازی لبریز از این رفتارها شده است. طبیعی است چون همه مان انباشت هزارجور عقده و بیماری های روانی و جنسی هستیم که این ها لابد باید جایی بیرون بریزد. اتفاقاً کم هزینه ترین و کم خطر ترین جورِ بروزش همین هجوم به صفحه ی فیس بوکِ خانم لیما و لیونل مسی است. می گویم طبیعی است تا بگویم باید این واقعیت ها را قبول کنیم و به آنها اعتراف کنیم. مرحله ی بعدی اعلام موضع است. اگر خوب است، که هیچ. امّا اگر بد است، همه جورش بد است، هر مقدارش بد است و برای همه بد است.
پنج. ما و جامعهی مریضِ ما
ایران که بودم، همیشه و همه جا آه و فغانِ دوست و غریبه از دستِ بی شعوری و بی فرهنگیِ «ایرانی ها» را دیده و شنیده ام. خودِ من هم بارها در همین غُرغُر ها و ناله نفرین های دسته جمعی شریک بوده ام. همه ی ما هزار بار از این و آن شنیده ایم و یا حتّی خودمان در موقعیت هایی که بلایی سرمان آمده به زبان آورده ایم که «به خدا حقّ مان همین هم نیست». امّا در همان موقع هم گوینده انگار خارج از قابِ عکسی ایستاده و رفتارهای آدم های توی عکس را شایسته ی هر جور مذمّت می داند. اینجا هم که آمدم، باز ماجرا همان است که بود. هر جا که دو نفر ایرانی باشند، احتمالاً حرفی هم از «ایرانی ها» میان می آید. ایرانی هایی که مایه ی آبروریزی هستند. ایرانی هایی که به خاطر آن ها شرم می کنیم بگوییم ایرانی هستیم. ایرانی هایی که ترجیح می دهیم جایی برویم که آنها نباشند و ... همهی ما از «جامعهی مریض ایرانی» حرف می زنیم، امّا معلوم نیست خودِ ما کجای این جامعهی مریض ایستاده ایم.
من تصوّر می کنم نقطهی اشتراک میانِ تقریباً همهی انواع واکنش ها و اظهارنظرها به حرکت هایی از این دست، این است که هیچ کدام مان نمی خواهیم مسؤولیتی از این فاجعه را برعهده بگیریم. همهی ما معتقدیم که این ها از «ما» نیستند. شاید با همین منطق است که آنهایی را هم که از این حرکات ابراز تأسف و پشیمانی می کنند مسخره می کنیم. شاید بزرگ تر شدنِ شکاف های بینِ لایه های اجتماع هم به این رویکردِ ما دامن زده باشد. گاهی خیال می کنیم انقدر از کسانی که این کارها را انجام می دهند دور هستیم که لزومی ندارد ارتباطی میانِ خودمان و آنها قایل باشیم. کم کم اساساً همه داریم فراموش می کنیم که سوارِ یک کشتی هستیم به نامِ فرهنگ و این کشتی به هرجا که برسد، خوب و بدش به همهی ما خواهد رسید. اگر پای افتخار به هر چیزی –موفقیت ورزشی، فرهنگی، دیپلماتیک و ...- در میان باشد، همه پای آن می ایستیم و همه هم سهم می خواهیم. همه مان طلبکاریم، خیلی بیشتر از سهمی که در آن موفقیت داشته ایم. موقع آبروریزی، همه جوری حرف می زنیم که هیچ ترکشی به خودمان اصابت نکند. من خیال می کنم تا زمانی که در عمل خودمان را جدا از این «جامعهی مریض ایرانی» بدانیم که «لیاقتِ هیچی را ندارند»، لیاقتِ هرچیزی را هم که داشته باشیم بعید است به آن دست پیدا کنیم. فکر می کنم به جای این همه نکوهشِ این دسته و آن دسته، باید بنشینیم و فکر کنیم برای تغییرِ این وضع چه کاری از «ما» و «من» بر می آید. این حسّ انزجار از دیگری جایی باید تبدیل به اشتیاق برای به تر کردنِ این اوضاع شود. برای بهتر کردنِ این اوضاع قدمِ اوّل این است که بپذیریم این آبروریزی ها مالِ «ما» هم هست.
شش. حرفِ آخر
سال های آخری که ایران بودم، وقتی گاهی ظهرها موقعِ رفتن به دانشگاه از کنار مدرسهی ابتداییِ حوالیِ خانه مان رد می شدم، ادبیاتِ پسربچه های دبستانی موقعی که با یکدیگر حرف می زدند، حیرت زده ام می کرد. یک موقعی –هفت هشت سالِ پیش- استادی داشتیم که محبوبِ قلوب بود. ایشان ضمنِ دفاع از فرهنگ و هویت جمعی مان می فرمودند که از نظرشان جامعهی ایران و جوانانش درست در همان جایی هستند که باید باشند. من امّا روز به روز نگران ترم. معتقدم حالِ جامعه مان خیلی بد است. خیلی بدتر از حالِ اقتصاد، سیاست و ورزش مان. بدتر از همه این است که هیچ کدام مان نمی خواهیم این وسط مسؤولیتی بر عهده بگیریم و برای این رودخانه ی کر و کثبف کاری کنیم.

طفل، پاورچین پاورچین،